.::فلسفه های سگی ذهن لیلی::.
برای من فلسفه بافی نکن رفیق! من درون سین سفسطه گیر می کنم، تیپا می خورم.
برای من از لبخندها و انرژی ها و مجله های زندگی بخش نگو رفیق! توفیر ندارد.
برای من هستی شناسی ها را استادوار توضیح نده! خنده دار است رفیق.
شوخی بزرگی بود به دنیا آمدنم... شوخی بزرگتری است زنده ماندم.
مرگ...
غروب های پنج شنبه می آید و زیر پنجره ی اتاقم می نشیند.
سیگاری می گیراند و بعد یقه ی کتش را بالا می دهد و آهسته می رود و خجالت می کشد از داخل شدن.
می دانم وقت هایی هم که به خواب عمیقی فرو رفته ام، بالای سرم می آید و از کوتاهی ای که کرده است، اشک می ریزد.
با این حال مرگ... مرگ عزیز، از من نخواه تو را ببخشم. از من نخواه... .
+ نوشته شده در چهارم آبان ۱۳۹۲ ساعت ۲:۱۸ ب.ظ توسط .:(کیان):.
|